شاید نگاه تاریخی به اندیشهها در جهان اسلام کمتر از نگاه تاریخی به صاحبان اندیشه مطمح نظر عالمان مسلمان بوده است. در مثل، ما در میان آثار اسلامی به طبقات الفقهاء، طبقات النحاة، طبقات المفسرین، طبقات المعتزله و عنوانهایی از این دست برمیخوریم، امّا در عوض با تاریخ نحو، فقه، تفسیر و به طور کلی اندیشهها کمتر رویارو میشویم. به دیگر سخن، نویسندگان ما بیشتر تاریخ عالمان را نوشتهاند تا تاریخ علم را... لیکن بتازگی این رویکرد نزد عالمان مسلمان اهمیت و ضرورت خود را نشان داده و در حال یافتن جایگاه خویش است. به عنوان نمونه، در دانش تفسیر در جهان تسنّن دکتر محمدحسین ذهبی در دهههای پیشین کتاب التفسیر و المفسرون را نگاشت، که گذشته از برخی غرضورزیها و داوریهای ناصواب درباره شیعه، بهترین اثر در این زمینه است....
اخیرا نیز دانشمند فرهیخته استاد آیةاللّه معرفت به این مهم توجه کرده و آثاری ارجمند در باب علوم قرآنی از جمله در حوزه تاریخ تفسیر و مفسران تألیف کرده است؛ اثری که جای آن به جدّ در میان آثار اسلامی، بویژه شیعی خالی بود. استاد در اثر اخیر، تاریخ اندیشه تفسیری و دانش تفسیر را یکجا، اما نافراگیر، بررسیده است... امروز بحمداللّه و به برکت انقلاب اسلامی رویکرد قرآنی جامعه ما در سطح حوزه و دانشگاه، بویژه در دهه اخیر، روندی رو به رشد داشته است... با این حال، هنوز جای کار در این عرصه بس فراوان است و جدّ و جهد قرآنپژوهان را به کوشش و چالش فرامیخواند. باری، در کنار این برهای نو به نو، که از باغ و بوستان قرآنپژوهان میرسد، مسأله شناخت، شناساندن و نیز نقد این آثار اهمیت بسزایی دارد، تا از این رهگذر بر نقاط قوّت، تأکید و نقاط ضعف یادآوری شود؛ باشد که این تأملات گامی در راستای بهینهسازی آثار قرآنپژوهی باشد و از این رهگذر گامی هرچند لرزان در آستانه قرآن گرامی برداشته شود. بمنّه و کرمه.
در این نوشتار برآنیم تا کتاب «التفسیر و المفسّرون فی ثوبه القشیب» را در دو بخش معرفی و نقد، بررسی کنیم. مشخصات نسخه مورد نظر چنین است:
التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، المؤلف: الأستاذ المحقّق الشیخ محمدهادی معرفة، الناشر: الجامعة الرضویة للعلوم الاسلامیة، الطبعة الأولی، ربیع الأوّل 1418، ج1، 627ص، ج2، 659ص.
آیةاللّه استاد معرفت از قرآنپژوهان سترگ عصر ماست. ایشان در حوزه فقه و اصول نیز از صاحبنظران این دو علم است. استاد دیرزمانی است افزون بر فقهپژوهی، در آستانه قرآن دامن همت به کمر زده و آثار ارجمندی در باب قرآنپژوهی، اعم از تفسیر و علوم قرآنی، پرداخته است، به گونهای که در محافل قرآنپژوهی از آثار شاخص و مرجع به شمار میآیند؛ به مثل امروزه کتاب گرانسنگ التمهید فی علوم القرآن به عنوان اثری شاخص در مباحث علوم قرآن نزد عالمان این رشته، چه در داخل کشور و چه در خارج، مطرح است.
افزون بر التمهید یکی دیگر از آثار ماندگار استاد، کتاب التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب است. این کتاب برآیند سالها تلاش، تأمل، تدریس و نقد و نظر استاد در حوزههای علمی قم و مشهد (دانشگاه علوم اسلامی رضوی) است. درباره این کتاب میتوان گفت که حقیقةً جای آن در میان آثار قرآنپژوهی عالمان شیعه خالی بود... .
از آنجا که استاد معرفت از دانشآموختگان حوزههای علمی کربلا و نجف است و این دو حوزه، افزون بر عالمپروری، در درازنای تاریخ ادیبان بنامی را به جهان اسلام عرضه و ارزانی داشتهاند، خوشبختانه این صبغه ادبی بر قلم استاد نیز تأثیر نهاده و وی را در پردازش آثار علمیشان به زبان تازی معاصر یاری رسانده است و این ویژگی یکی از جاذبههای این کتاب است. گزینش واژهها، چینش آنها و به کارگیری تعابیر و کنایاتِ بجا همه و همه حاکی از توش و توان بالای استاد در حوزه ادب تازی آن هم بر پایه معیارهای معاصر است.
یکی از ویژگیهای آثار علمی استفاده از منابع کهن و دست اوّل است. علاوه بر این، که یک اصل مسلّم در امر پژوهش است، ارزش یک اثر آنگاه بیشتر خود را مینمایاند که از منابع کهن بوفور استفاده کرده باشد؛ چرا که مآخذ و مصادر عریق پشتوانههای محکم برای آثار پسین است، هم به لحاظ تطور و دیگرسانی یک دانش و هم به لحاظ تاریخ آن دانش و فراز و فرودهایی که از سر گذرانده است. یکی از برآیندهای این دو ملاحظه، جریانشناسی و آگاهی از چرایی طرح و طرد اندیشهها یا بالیدن آنها در گستره تاریخ هر علم است، دیگر آن که آگاهی از پیشینه هر بحث در آثار پیشینیان و مسائلی از این دست، پسینیان را یاری میرساند تا هم از تکرار بیحاصل در امان باشند و هم تاریخ آن بحث، ریشههای طرح و اسباب برگرفتن یا وانهادن آن را فراروی خود داشته باشند، لیکن خواهد آمد که این ویژگی نیکو، که در سرتاسر کتاب چشم خواننده را مینوازد، دچار یک کاستی جدّی است: ناقص بودن ارجاعات و نشانی آثار مورد استفاده.
بر قرآنپژوهان پوشیده نیست که یکی از آفات تفاسیر روایی شیعه و سنی، روایات مجعول و برساخته است؛ روایاتی که در زمان صحابیان به متون تفسیری راه یافت و در دوران تابعیان دامن گسترد. استاد معرفت با دید تیزبین خویش به این روایات نگریسته و با آنها برخوردی عالمانه و موشکافانه داشته است، به گونهای که فصل مشبعی از کتاب را به این موضوع ویژه کرده و نمونههای انبوهی از این روایات را یاد کرده که حقیقةً روش ایشان و روند این بحث در التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب نمونه کامل یک کاوش موردپژوهی (case study) است. حساسیّت ایشان در این باب آنسان ویژه و جدّی است که بیش از یک سوم از جلد دوم کتاب را به این روایات اختصاص داده است.(2)
گاهی محقق از تعابیر و اصطلاحاتی استفاده میکند که بسیاری از خوانندگان، تصوری درست یا حتی هیچ تصوری از آن ندارند. در این گونه موارد تیزهوشی و مخاطبشناسی نویسنده وی را مدد میرساند تا خواننده اثرش را دچار حیرت و احیانا دلزدگی نکند. از این رو، با یک پانوشت گزیده و گویا و احتمالاً ارجاعاتی مفید و کارآمد، از کار محقق، گره بلکه گرههایی را میگشاید و تصور یا عدم تصور را به تصدیقی مفید و کارآمد دگرگون میکند، و استاد معرفت از این توضیحات مفید و گرهگشا، فراوان دارد؛ در مثل آنجا که تفسیر در دوران صحابه را برمیرسد، به مناسبت، داستان موضعگیری و اظهار نادانی خلیفه نخست و دوم را درباره معنای واژه «أبّ»(3) گزارش میکند که آن دو هیچ کدام معنای واژه «أبّ» را نمیدانستند. آنگاه این واژه را در پانوشت بزیبایی معنا میکند.(4) البته این بدان معنی نیست که همه پانوشتهای این کتاب بینقص است، بلکه مراد این است که نفس پانویسی به قصد روشن ساختن تعابیر، واژهها و اصطلاحات دشوار و سؤالبرانگیز کاری نیکوست که این کتاب نیز از آن برخوردار است.
توضیح واژههای دشوار و عبارتهای کنایهآمیز یکی از دلکشترین بخشهای این پانوشتهاست. مؤلف محترم هرجا تشخیص داده که فهم و دریافت واژه یا عبارت کنایهآمیزی برای خواننده دشوار است آن را در یک پانوشت شرح داده است.(5)
گفته آمد که جای این کتاب در میان آثار عالمان شیعی خالی بود... آری، تا آنجا که نگارنده آگاهی دارد و پیجویی کرده است، کتابی با این نام و ویژگیها، هم به لحاظ تنوع مباحث و هم ساختار آن، در میان آثار علوم قرآنی شیعه بیمانند است. البته این سخن بدان معنی نیست که عالمان شیعه وارد این مباحث نشدهاند، بلکه مراد این است که اثری مستقل در حوزه تفسیر و مفسران با این سبک و سیاق دیده نشده است وگرنه مفسران ما و حتی فقیهانمان به مناسبت در لابلای آثارشان مباحثی را در این باره آوردهاند، لیکن پراکنده و نابساماننه اینسان مدوّن و سامانیافته.
البته از آنجا که این اثر از نخستین آثار ما در حوزه علوم قرآن است، گامی از گامهای نخستین قلمداد میشود؛ هرچند گامی است بزرگ. از این رو طبیعی است که دچار کاستیهایی باشد و ما به خواست خداوند متعال در بخش دوم به این موضوع خواهیم پرداخت.
دیگر ویژگی این اثر، رویکرد اصولگرایانه آن است، بدینمعنی که مؤلف آن بحثهای پایهای و کلیدی علوم قرآن را بررسیده و مباحث درجه چندم یا بیاهمیت را وانهاده است.(6) این ویژگی برای قرآنپژوهان بسیار مغتنم است که وقت خویش و خوانندگان آثارشان را به مباحث بیاهمیت ضایع نکنند؛ چرا که ما در عصری زندگی میکنیم که به «عصر انفجار اطلاعات» شهره است و حقیقةً نیز چنین است و این نیست مگر کثرت مکتوبات و اطلاعات و سرعت انتقال آنها به مخاطبان در سراسر جهان آن هم در کوتاهترین زمان ممکن، در چنین عصری لازم است که محقق اصول را برگیرد و فروع بیفایدت را وانهد. مؤلف محترم نیز با این رویکرد دست به قلم برده و مباحث ضروری، پرکاربرد و کلیدی را به رشته تحریر درآورده است.
میدانیم که اندیشهورانِ حوزههای گوناگون دانش دارای اختلاف دیدگاه هستند، به گونهای که گاهی در یک مسأله نظریات گونهگونی وجود دارد. اینجاست که اهمیت مسأله تخصص و صاحبنظر بودن رخ مینماید؛ زیرا اگر انسان دارای مبنا نباشد در ردّ یا گزینش یک نظرگاه دچار حیرت و سردرگمی میشود. از آثار و نتایج اظهار نظرِ از سرِ تخصص این است که مرزهای دانش گسترش و در همان حال استحکام مییابد. این نکته در حوزه علوم انسانی بسی کارآمدتر از حوزه دانشهای تجربی است؛ زیرا جهانبینی یک اندیشهور علوم انسانی به مراتب ماندگارتر از جهانبینی یک عالم تجربی است.(7) نیز با انتخاب یک رأی یا وانهادن آن و یا اظهار یک رأی نوین، که توسط یک متخصص فن چهره بسته است، بر اعتماد و اطمینان انسان افزوده میشود و یا کنجکاویِ یک محقق را برمیانگیزد تا در مقدمات رأی آن محقق غور کند و از این رهگذر به رهیافت نوینی دست یابد و... و این همه از برکات اظهار نظرهای عالمانه و صاحبنظرانه است که خوشبختانه در کتاب التفسیر و المفسرون فراوان یافت میشود.
در بخش پیشین، نکات مثبت کتاب را فراروی خوانندگان گرامی نهادیم، با این رویآورد که بسا نکته یا محسّنات دیگری درباره کتاب قابل بیان باشد که از نظر ما به دور مانده است. در این بخش نیز چنین است؛ از این رو آنچه در پی میآید، با هدف اصلاحگری و بهینهسازی این اثر فخیم است:
استاد معرفت آنگاه که سومین مرحله تفسیر (دوره تابعان) را برمیرسد، مکتبهای تفسیری را فقط پنج مکتب میداند: مکه، مدینه، کوفه، بصره و شام.(8)
امّا براستی آیا همین شهرها مرکز تفسیر قرآن کریم بودهاند و دیگر سرزمینهای اسلامی از این نعمت محروم بودند؟ آیا خراسان، که یکی از مراکز فرهنگی جهان اسلام بوده و هنوز هم چنین است، نمیتواند دارای مکتب تفسیری باشد؟ مصر چگونه؟ یمن چهسان؟ در مثل، آنگاه که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم صحابی جلیلالقدر، معاذ بن جبل را به یمن گسیل داشت و به وی فرمود: «أمِتْ أمرَ الجاهلیّةِ إلاّ ما سنّه الإسلامُ»(9) آیا تلاشهای معاذ در یمن، که همه در خدمت بسط و گسترش آموزههای وحیانی بود، نمیتواند یک مکتب تفسیری را به یمن اختصاص دهد؟ تأکید میکنیم که بویژه در صدر اسلام معیار و مدار آموزش مسلمانان آموزههای وحیانی بود که در قرآن کریم و سخن و سیره پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمده بود.
به نظر میرسد که این شهرها هر کدام به نوبه خود شایستگی داشتن یک مکتب تفسیری را دارا باشند. اثبات این شایستگی نیاز چندانی به دلیل ندارد؛ زیرا صحابیان فقط به شهرهای حجاز و عراق و شام سفر نکردهاند. در نتیجه تابعان تنها در این شهرها نبالیدهاند. افزون بر این، یک کاوش موردپژوهی میتواند به ما نشان دهد که مکاتب تفسیری در جهان اسلام کدامند و از کجا سربرآوردهاند.
از این گذشته برخی از تابعان، که دارای کتاب تفسیرند، به ماوراءالنهر کوچیدهاند. آیا میتوان تأثیر چنین افرادی را، که مبلّغ تعالیم ارجمند قرآن کریم بودهاند، در شکلگیری و ساماندهی یک مکتب تفسیری نادیده گرفت؟ به دیگر سخن، آیا نمیتوان ماوراءالنهر را، که قرآنپژوهان سترگی بهسان عیّاشی سمرقندی و مانند او از آنجا برخاستند، یکی از مکاتب تفسیری قلمداد کرد؟ در مثَل، استاد معرفت به نقل از تهذیب التهذیب(10) از قول ابن ابیداود نقل میکند که ابوالعالیه، رُفَیْع بن مِهران ریاحی بصری، که از تابعان مخضرم(11) است، به لحاظ آگاهی از دانش قرائت برتر از سعید بن جبیر، سدّی و ثوری بوده است(12) و میدانیم که آگاهی از علم قرائت برای یک صحابی یا تابعی، آن هم در سطحی بسیار بالا، به معنای چیرهدستی و آگاهی بسیار از دانش تفسیر است و اساسا قاریان عصر صحابه و تابعان خود مفسران و قرآنپژوهانی سترگ بودهاند، گو اینکه سطح درک و آگاهی ایشان با هم تفاوت داشته است.
باری، چنین شخصیتی به تصریح ابن حجر و نقل استاد معرفت، نخستین کسی است که در ماوراءالنهر اذان گفته است. آیا این ردّ پا و دیگر قرائن همسان کافی نیست تا این پرسش مطرح شود که نقش ماوراءالنهر، مصر، یمن و... و عالمانی که در این سرزمینها به دست تابعان تربیت شدند، در برنهادن یک مکتب تفسیری چه میشود؟
نقش اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در تفسیر قرآن کریم انکارناپذیر است، لیکن استاد معرفت آنگاه که مدرسهی تفسیری مدینه را میگشاید(13)، هیچ گزارشی از حضور و تأثیر امامان اهل بیت علیهمالسلام و زید شهید رحمهالله ارائه نمیکند. این در حالی است که اینان هماره در کوران رویدادهای جامعه اسلامی بویژه مسائل مربوط به قرآن قرار داشتهاند و با اندیشههای ناصواب و کژراههها چالش و مبارزه میکرده و به عنوان مفسران واقعی قرآن کریم، زلال وحی را در کام دوستداران و دلشدگان و تشنگان این کتاب آسمانی میریختهاند.
آری، استاد در جایی دیگر(14) نقش اهل بیت علیهمالسلام در تفسیر قرآن را عالمانه و در موارد بسیاری، موردپژوهانه بررسیده است، لیکن تناسب حالّ و محل اقتضا میکند که در مکتب مدینه حضور ایشان علیهالسلام را، هرچند گزیده و اجمالی، مینمایانْد.
از آنجا که شخصیت یا شخصیتهایی در هر مکتب تفسیری نقش محوری را به عهده داشتهاند و از دیگر سوی جریانهای فکری جامعه و پرسشهای مطرح در هر دوره نقش عمدهای در چگونگی نگرش به قرآن کریم و آموزههای آن و نیز شیوه پاسخگویی اقطاب تفسیر داشته است، سزامند چنان بود که این بخش بیشتر بررسی میشد، لیکن تنها به گزارشهایی کوتاه از زیستنامه برخی شخصیتها بسنده شده و مابقی مورد توجه قرار نگرفته است؛ بویژه جریانهای فکری حاکم و شیوهی برداشت آنها از قرآن.
اگرچه یکی از نقاط قوّت این کتاب، کثرت منابع و غنای مصادر آن است، اما در همان حال دچار یک کاستی جدّی است و آن این که منابع نوع نقل قولهایی که در پانوشت گزارش شده است بدون مشخصات هستند؛ از این رو نمیتوان دریافت که مؤلف محترم از چه نوع چاپی استفاده کرده است. ضرورت و بایستگی این کار آنگاه روشن میشود که خواننده بخواهد به اصل مصدری که از آن مطلبی گزارش شده است، رجوع کند؛ زیرا از یک سو ناشران گوناگونی در داخل و خارج مبادرت به چاپ یک اثر میکنند و به طور طبیعی نوع قطع، صفحهبندی و... کتابها با هم تفاوت دارد و از دیگرسو آثار چاپی اینچنینی فراوانند و از همه مهمتر محققان باید با کمترین زمان ممکن به منابع مورد نظرشان دسترسی پیدا کنند. این عوامل اقتضا میکند تا مشخصات منبع مورد استفاده به طور کامل، مانند مکان چاپ، سال چاپ، ناشر، تاریخ چاپ و... یا در پانوشت و یا دست کم در فهرست منابع گزارش شود... امروزه با ورود رایانه به عالم تحقیق و ساخت نرمافزارهایی که حاوی سیاهه آثار فقهی، تاریخی، ادبی، فلسفی و... هستند و سرعت استفاده از آنها قابل مقایسه با استفاده از کتاب نیست، با این حال یکی از امکانات پیشبینی شده در اینگونه برنامهها، شناسنامه آثار پیشگفته است.
آری، ممکن است این کار درباره فرهنگها مشکل زیادی را نیافریند؛ زیرا میتوان به ذیل مادّه مورد بحث مراجعه کرد و به مقصود خویش دست یافت، لیکن این کار نیز درباره همه فرهنگها صدق نمیکند؛ چرا که همه فرهنگها بر یک شیوه تألیف و چاپ نشده و نمیشوند؛ در مثل، شیوه چینش مواد لغوی در العین خلیل، لسان العرب ابن منظور، النهایه ابن اثیر با المعجم الوسیط یا ترتیب العین فرق بسیار دارد که بر اهل تحقیق پوشیده نیست، از این رو فرهنگهایی که بر اساس مفرد مذکر غایب واژهها سامان یافتهاند نیاز چندانی به یادکرد مشخصات پیشگفته ندارند بر خلاف فرهنگهایی که اینسان نیستند.
استاد آنگاه که برخی از تفسیرهای پارسیزبان را میشناساند بخشهایی از آن تفاسیر را نیز آورده است، امّا در مواردی متن پارسی را بیتعریب وانهاده است:
یک ـ بنگرید به: التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص159 ـ 158: «این کتاب تفسیر بزرگ است... .»
دو ـ همان، ص338، دو سطر نخست: «مجاهد گفت: معنی آن است... .»
از آنجا که مخاطب نخست این کتاب خواننده تازیزبان است، سزامند چنان است که همه کتاب از آغاز تا انجام به زبان تازی باشد، به گونهای که اگر انسان ناگزیر از یادکرد مطالبی جز زبان مقصد است این ناگزیری به هیچ رو وی را از برگردان آن مطالب به زبان مقصد گریزناپذیر نکند. از این رو پیشنهاد میشود پس از آوردن متن پارسی یا هر زبان دیگری، در ادامه یا دست کم در پانوشت، برگردان آن برای خوانندگان کتاب آورده شود؛ زیرا آهنگ نویسنده تازینویس فهماندن و انتقال مقاصد خویش به خوانندهای است که زبانش تازی است و خروج از زبان تخاطب، حتی در برخی موارد، وانهادن آهنگ نخستین است.
سه ـ شیوه دیگری که استاد در نقل متون پارسی در پیش گرفته، آن است که به ترجمه گزینشی روی آورده است، بدینمعنا که پس از گزارش متن فارسی، آن بخش از اصطلاحات و واژههایی را که از دیدگاه ایشان دلکش است، ترجمه کرده و باقیمانده را وانهاده است: بنگرید:
«و استعمل «مه» ـ بکسر المیم ـ بمعنی «الأکبر» فی قوله: «هارون در سال امن و عفو زاد و به یک سال مه موسی بود»، و هو فی مقابلة «که» ـ بکسر الکاف ـ بمعنی «الأصغر». و قد جاء فی کلام «سعدی» الشیرازی(15)[:]
نه که را منزلت ماند نه مه را(16)*** چه از قومی یکی بیدانشی کرد
چهارـ ناگفته نگذاریم که مؤلف محترم به مناسبت معرفی تفسیر کشف الأسرار و عدّة الأبرار از رشیدالدّین میبدی، که به تفسیر خواجه عبداللّه انصاری نیز شهره است، مطالبی را گزارش، ولی در پانوشت تعریب کرده است(17) و چه خوب بود که با همه متون منقول فارسی همینگونه برخورد میشد!
گزیده آن که نویسنده گرامی در برخورد با مطالب فارسی، که به مناسبتی آنها را در کتابش آورده است، سه شیوه گوناگون و ناهماهنگ به کار برده است:
1. گزارش متن پارسی بیترجمه و تعریب؛
2. ترجمه و برگردانِ گزینشی؛
3. ترجمه کامل.
لیکن همانسان که گذشت، سخته چنان است که در همه موارد شیوه نخست به کار میرفت؛ زیرا خواننده اصلی کتاب عربان ناآشنا با زبان پارسیاند نه پارسیان آشنا به ادب تازی.
هر دانشی برای خود اصطلاحاتی دارد، امّا این بدان معنی نیست که همه کس و حتّی دانشآموختگان هر رشته و دانشی اصطلاحات آن را بخوبی دریافته و از برکردهاند. از این رو گاهی توضیح برخی اصطلاحات و واژهها به صورت پانوشت بسی ضروری مینماید، به گونهای که مخاطب و خواننده را نهتنها از فروغلتیدن در وادی حیرت بازمیدارد، بلکه وی را در بهرهبرداری از کتاب بخوبی یاری میرساند. از این گذشته شمار انبوهی از مخاطبان کتاب مورد بحث دانشآموختگان رشته علوم قرآن و حدیث نیستند و به طور طبیعی فهم اینگونه واژهها و اصطلاحات برای آنان به غایت دشوار است. پس نیکو چنان است که در پانوشت به توضیح گزیده و گویای این گونه اصطلاحات مبادرت شود. بخشی از این مفاهیم و واژهها چنان است که میآید:
یک ـ مخضرم(18)، ج1، ص409.
دو ـ صحابه و صحابی: میدانیم که واژه صحابی از واژهها و مفاهیم سهل و ممتنع است و در تعریف آن نیز اختلاف است. چه خوب بود استاد به عنوان یک قرآنپژوه متضلّع تعریف خود را در این باب بیان میکرد(19)، امّا استاد، آنگاه که تابعان معروف را معرفی میکند در همان سطرهای آغازین به تعریف اصطلاح تابعی میپردازد و تعریف آن را بخوبی برمینماید.(20) و بسیار نیکو بود اگر همین شیوه را درباره واژه صحابی و مانند آن معمول میداشت.
سه ـ حدیث مرفوع.(21)
چهار ـ حدیث حسن(22) و... .
یکی از کارهای طاقتسوز عالم تألیف و نویسندگی، مرور و بازخوانی اثری است که مراحل آغازین چاپ نخست را میگذراند. هر نویسندهای خود را ملزم میداند که اثرش را پس از نخستین پرینت با دقّت مطالعه و بازخوانی کند تا اشتباهات حروفچینی را تصحیح کند. این کار تا پرینت نهایی ادامه دارد. البته این مطلب پذیرفته است که در این مرحله واژه یا واژههایی از چشم نویسنده به دور مانَد، لیکن هر اندازه اثری علمیتر باشد باید دقت بازخوانی نیز دوچندان شود، به گونهای که بتوان اشتباهات حروفچینی را تصحیح و شمار آنها را به صفر رساند، یا حداکثر از انگشتان دست تجاوز نکند، بویژه درباره این کتاب که گروهی، افزون بر مؤلف محترم، به عنوان گروه ویرایش فنی کار بازخوانی آن را به عهده داشتهاند. به همین سبب انتظار آن بود که ضریب خطاهای حروفچینی به غایت پایین باشد، ولی چنین نیست. ذیلاً برخی از این اشتباهات حروفچینی را ملاحظه میفرمایید(23):
ـ ج1، ص6، سطر 1: توّفر á توفّر؛ سطر 7: جمیهما á جمیعهما؛
ـ همان، ص30، سطر 1: معینان áمعنیان؛
ـ همان، ص336، سطر 3: الؤلؤ áاللّؤلؤ؛
ـ همان، ص411، سطر 7: قال. علیّ بن المدینی: á قال علیّ بن المدینی:
ـ همان، ص422، سطر 6: لذّم á لذمّ؛
ـ همان، ج2، ص40، سطر 3: کثیر áکثیرة؛
ـ همان، ص42، سطر 2: کثیر áکثیرون؛
ـ همان، ص49، سطر 15: الإبدال áالأبدال؛
ـ همان، ص55، سطر 13: فلماخلالهالجوّ á فلمّا خلا له الجوّ.
همانسان که ملاحظه شد، این جمله به لحاظ چینش و فاصله واژهها دچار کاستی است: واژه نخست (فلما) تشدید ندارد که در بدو امر «فَلِما» تلفظ میشود، واژههای دوم و سوم (خلا) و (له) یک واژه به نظر میآید و حال آنکه چنین نیست، بلکه دو واژه از هم جدا هستند همانگونه که اصلاح شد؛
ـ همان، ص56، سطر 2: تمرّدون áتَمُرُّ دُونَ که باید با فاصله تایپ میشد تا با صیغه نهم از فعل مضارع (جمع مذکر مخاطب) از باب تفعیل اشتباه نشود...؛
ـ همان، ص343، سطر 3: القرناطی áالغرناطی؛
ـ همان، ص651، سطر 2: باللغات حیّة الحاضرة á باللغات الحیّة الحاضرة.
یکی از مباحث دانش نحو تطبیق صفت با موصوف است. این تطبیق باید در چهار چیز از ده چیز باشد.(24) نکته دیگر آنکه در ادب تازی، بویژه ادب معاصر، جمع غیر عاقل در حکم مفرد مؤنث است؛ امّا مؤلف محترم در برخی موارد این قاعده را وانهاده است. ذیلاً نمونههایی را مشاهده میکنید:
ـ ج2، ص476، سطر 10: الشباب المتعطّش á الشباب المتعطّشین(25)؛
ـ همان، ص478، سطر 2: الشباب المثقّف á الشباب المثقّفین(26)؛ در هر دو مورد، واژه «الشباب» جمع مکسر «الشابّ» است و لزوما صفتش با آن مطابقت میکند؛
ـ همان، ص13، سطر 7: جوانب آخر áجوانب أخری؛
ـ همان، ص15، سطر 4: معارف أخر áمعارف أخری؛
ـ همان، ص17، سطر 16: جوانبه الأخر áجوانبه الأخری؛
ـ همان، ص21، سطر 4: جوانب أبهم áجوانب أُبهمت.
یکی دیگر از قواعد نحوی، که در این کتاب رعایت نشده، تأخیر الفاظ تأکید ـ مشخصا کلا و کلتاـ از مؤکَّد است. بدینمعنی که الفاظ تأکید معنوی ـ چه تأکید نسبی و چه تأکید شمولی ـ همواره پس از لفظ مؤکّد میآیند. استاد، تا آنجا که نگارنده در آثار قرآنی ایشان پیجویی کرده است، این دو لفظ را پیش از مؤکَّد میآورد. گویا همان شیوهای که در ادب پارسی وجود دارد بر ایشان تأثیر نهاده است و به گونه گرتهبرداری در استفاده از این لفظ و مانند آن خود را نشان میدهد. همانسان که گذشت این شیوه در التمهید فی علوم القرآن، صیانة القرآن من التحریف و اثر مورد بحث خودنمایی میکند.
استاد معرفت در فصلی که به معرفی گروهی از شخصیتهای نامدار تابعان ویژه کرده، مسأله تسلسل تاریخی را جز در شمار اندکی از ایشان، وانهاده است. در حالی که مراعات ترتیب تاریخی در سالزاد و سالمرگ شخصیتها، بویژه هنگام طرح آراء و دیدگاههای ایشان، بسی اهمیت و ضرورت دارد؛ زیرا به لحاظ منطقی مراعات این شیوه لازم است. افزون بر این روش و روند برآمدن اندیشهها در برهههای گوناگون تاریخی به شناخت جریانشناسی، تأثیر و تأثرهایی که افکار مطرح از یکدیگر پذیرفتهاند، مدد میرساند و بدینسان براحتی میتوان سیر برآمدن و افول یک اندیشه و آثاری را که از خود بر جای نهاده است در آینه تاریخ مشاهده، داوری و نتیجهگیری کرد. البته بگذریم که استاد در این فصل کمتر به این ویژگی توجه نشان داده است، لیکن این کار از اهمیت و ضرورت توجه به تسلسل تاریخی نمیکاهد. ناگفته نگذاریم که استاد معرفت فقط نام سه تن از تابعان را بر اساس ترتیب تاریخی یاد کرده است. البته این اندازه هم در صورتی است که معیار این ترتیب، سالمرگ تابعان باشد، لیکن اگر معیار این چینش را سالزاد تابعان بدانیم اساسا ترتیب تاریخی مراعات نشده است؛ زیرا سعید بن جُبَیر، که در سال 46 ق به دنیا آمده، بر سعید بن مسیّب، که در سال 15 ق زاده، مقدم شده است. پیشنهاد میشود در چاپ بعدی سالزاد و سالمرگ هر تابعی در مقابل نامش آورده شود و ترتیب فعلی بر اساس تسلسل تاریخی سامان یابد و... .
10. معین نشدن تابعانی که زیستنامهشان در کتاب آمده از گستره کدامین مکتب تفسیریاند و کجا از دنیا رفتهاند؟ برخی از تابعان نیز اساسا تاریخ زاد و مرگشان یاد نشده است؛ مانند الحارث بن قیس الجُعفی الکوفی.(27)
1. راز نامگذاری این نام چنان است که در صدر اسلام، تازهمسلمانان مسیحی و یهودی، که گویا اسلام برخی از آنان از سرِ سیاست و شیطنت و به قصد ضربه زدن به مبانی دین اسلام بود، افکار و اندیشههای ناصواب خویش را در قالب روایت وارد متون نقلی و روایی اسلام کردند و حجم قابل توجهی از منابع روایی، ویژه اسرائیلیات است. پس از آن، عالمان مسلمان با این روایات چالش کردند و کید آنان را آشکار ساختند و بدینسان نام «اسرائیلیات» را برای چنین آثاری برنهادند. برای آگاهی بیشتر، بنگرید به: بهاءالدین خرّمشاهی، دانشنامه قرآن و قرآنپژوهی، ج1، ص217 ـ 213.
2. بنگرید به: التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج2، ص311 ـ 79.
3. عبس: 80/31.
4. بنگرید به: التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص280 و نیز برای آگاهی بیشتر بنگرید به: همان، ص209، پانوشت شماره 3 و... .
5. برای آگاهی بیشتر بنگرید: ج1، ص18، پانوشت 1؛ ص64، پانوشت 1؛ ص83 پانوشت 8 ـ 5؛ ص84، پانوشت 5 ـ 1؛ ...؛ ص208، پانوشت 2؛ ص209، پانوشت 3 و...؛ ج2، ص86، پانوشت 2؛ ص124، پانوشت 2؛ ص125، پانوشت 4 ـ 1؛ ص127، پانوشت 2؛ ص139، پانوشت 2، ص144، پانوشت 1 و 2؛ ص145، پانوشت 1؛ ص153، پانوشت 4 ـ 1؛ و... .
6. همانند آیاتی که در زمستان یا تابستان فرود آمده است و مانند آن.
7. البته این نقص نیست بلکه خود نوعی کمال است؛ زیرا اقتضای علوم تجربی، که تحصّلیاند، تجدّد و نو شدن و مقتضای علوم انسانی، که نظریاند، مانایی و ثبات است و به هر رو دامنهی دیگرسانیها در علوم انسانی بسی کمتر از دانش تجربی است.
8. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص320 ـ 311.
9. محمدباقر المجلسی، بحار الانوار، الطبعة الثانیة،
بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق/ 1983 م، ج74، ص127 ـ 126.
10. ابن حجر العسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دارالفکر، 1404 ق، ج3، ص247 ـ 246؛ نیز بنگرید به: همو، الإصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دار الکتب العلمیّة، 1415 ق، ج2، ص429 ـ 427، شمارهی 2746؛ ج7، ص248 ـ 247، شمارهی 10328؛ همو، تقریب التهذیب، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، الطبعة الثانیة، بیروت، دار الکتب العلمیّة، 1415 ق، ج1، ص303، شمارهی 1958.
11. به زودی توضیح این واژه خواهد آمد.
12. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص421 ـ 419.
13. همان، ج1، ص316.
14. همان، ص566 ـ 453.
15. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج2، ص394، فراز آخر و نیز سطرهای 5 و 6 از همین صفحه.
16. همان، ص395.
17. همان، ص569 ـ 555 .
18. «مخضرم به فتح راء یا کسر آن به کسانی که اسلام و جاهلیت را درک نموده، ولی به شرف صحبت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم نائل نشدهاند، اطلاق شده است. بنابراین مخضرمین در شمار تابعین معدودند مانند شریح قاضی». کاظم مدیر شانهچی، درایة الحدیث، چاپ نهم قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1373 ش، ص19 (از بخش درایة الحدیث).
19. التفسیر و المفسّرون فی ثوبه القشیب، ج1، ص203.
20. همان، ص323. همانسان که این شیوه را دربارهی اصطلاح «حدیث غریب» در پیش گرفته است. بنگرید به: ج2، ص184، پانوشت شماره یک.
21. همان، ج2، ص202.
22. همان، ص204.
23. این در حالی است که سیاههای از این گونه اشتباهات، که تنها به جلد اوّل کتاب اختصاص دارد، به پایان جلد دوم پیوست شده است و شمار آنها به دهها اشتباه میرسد.
24. جز در نعت سببی آنگاه که دارای ضمیر منعوت یا مضاف به واژهای باشد که ضمیر منعوت را در خود دارد در این صورت فقط در دو چیز از پنج چیز با منعوت تطابق خواهد داشت. برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رشید الشرتونی، مبادئ العربیّة، الطبعة الحادیة عشرة، بیروت، المطبعة الکاثولیکیة، ج4، ص342 ـ 341.
25. اعراب این واژه بر اساس متن نوشته شده است.
26. اعراب این واژه نیز بر اساس متن نوشته شده است.
27. بنگرید به: التفسیر و المفسرون، ج1، ص411.